هر زمان که به دلیلی آقای گلزار توجه مردم را به خود جلب می‌کند (مثلا اتفاقی در رنگی شخصی‌اش می‌افتد یا برنامه‌ای از او پخش می‌شود) موج تازه‌ای از «چقدر […]

بسیاری از افراد از مواجه شدن با خودشان می‌ترسند، به همین دلیل به طور ناخودآگاه از خودشان فرار می‌کنند و در واقع اجازه نمی‌دهند هیچ ملاقاتی میان آنها و خود […]

همین ابتدا بگویم که اگر از نتایج خود در حوزه‌ی رابطه رضایت کامل دارید و احساس می‌کنید که همه چیز سر جای درستش است، وقتتان را صرف خواندن این مقاله […]

زمستان - مریم کاشانکی

زمستان شاید ایده‌آل‌ترین زمان برای یک شروع تازه نباشد، آن هم هنگامی که دلت سرمازده‌ی حجمِ غریبی از احساساتِ بی‌فروغ است. شاید بهتر باشد رنجِ این درنگِ بی‌موقع را به […]

هیچ حسی نداشت، اما از نوع رهایی یا حتی خلاء نبود، یک جور بی‌حسی عجیب و غریبی بود که درکش نمی‌کرد و نمی‌توانست اسمی رویش بگذارد. فقط انگار زمان متوقف […]

در نوجوانی یک دوست صمیمی داشتم. هم‌کلاسی و هم‌محلی بودیم و اوقات زیادی را با هم می گذراندیم. پس از مدتی آنها از آن محله رفتند و دو سال کامل […]

وقتی چیزی برایت آشنا باشد دیگر از آن نمی‌ترسی، حتی اگر نفْس آن چیز واقعن ترسناک باشد. مثلن تو هیچوقت از محله‌ای که در آن به دنیا آمده و بزرگ […]

نوجوان که بودم یک روز در گوشه‌ی سمت چپ شکمم یک نبض احساس کردم. در واقع بهتر است بگویم نبض را می‌دیدم؛ بالا و پایین شدنش مانند یک ضربان کوچک […]

سه سالی می‌شد که فکر انجام دادنش در سرم می‌چرخید. اما آنقدر حجم این فکر بزرگتر از اندازه‌ی مغزم بود که کم مانده بود تبدیل به توده‌ای بدخیم شود و […]

مریم کاشانکی

پسر قول داد که خون نریزد، قولش در آن لحظه واقعی بود، همچون اشک‌های زن که واقعی بودند. زن حس کرد که پسر عاشقش شد، همان لحظه‌ای که بازویش را […]

 یک سال و نیم است که برای دومین بار زن‌دایی شده‌ام (به قول قزوینی‌ها «خانم دایی جان») به نظرم زن‌دایی بودن بلااستفاده‌ترین نقش در این جهان است. هر چه فکر […]

امروز بیستم مهر ماه بود. من امروز را در کاروانسرای سعدالسلطنه در شهر قزوین گذراندم. شهری که یک سال پیش دقیقا در همین روز از آن هجرت کرده بودم. امروز […]

© کپی رایت - حقوق تمامی تصاویر و مطالب منتشر شده متعلق به مریم کاشانکی بوده و هرگونه کپی برداری غیرمجاز می‌باشد